تا انتخابات
آماده بود یادداشتم. یادداشت انتخاباتی اینجانب درباره تحلیل شرایط موجود و کاندیداهایی که اعلام آمادگی کرده اند. به ما نمیاد؟
تا حدودی با کسانی که از سیاست گریزانند و به این بحث ها وقعی نمی نهند موافقم تا آنجایی که با رودررو شدن رفقا بر سر اصرار روی مواضع کنار نمی آیم. مواضعی که خیلی از هم دور نیستند و بارها دیدیم بزرگترهای جریان های سیاسی مخالف٬ خودشان با هم اینقدر اختلاف و پدرکشتگی ندارند که سمپات هایشان در حال جویدن خرخره های همدیگرند. ولی به نظرم اینکه آدم برای خودش نظر منطقیِ مستقل داشته باشد و در عین حال به نظرات دیگران هم احترام بگذارد ارزش مفتخر شدن به بلوغ عقلی را دارد. نه از این غرغرهای موسوم به تاکسی خطی که در آن واحد٬ بسته به شرایط٬ ۱۸۰ درجه (بلکم ۳۶۰ درجه!) دوران می کند. یکی از خرده لذتهای من در تاکسی ها و صف های نان٬ توجه به منطق نهفته ی بحث هاست که از چی به کجا میرسند.
یادداشتی نوشته بودم در مورد این دوره از انتخابات و اینکه تا حال انتخابات دوره دوم یک رئیس جمهور اینقدر داغ نبوده و این دوره فرق میکند. از یکسال مانده به انتخابات گمانه زنی مردم شروع شد. آقای خاتمی با این استقبال روبرو شد. آقای کروبی از ۹ ماه پیشتر فعالیت حزبی و انتخاباتی اش را استارت زد. از جریان راست و اصولگرا هم زمزمه هایی پررنگ درباره روی کار آمدن دولتی انتلافی که از تمام نیروها استفاده کند و این شرایط مطلوب نیست شنیده شد. مهندس موسوی که در دوره های گذشته انتخابات تنها اسمش را به میان میکشیدند و میلی به حضور نداشت رسما اعلام حضور کرد. به نظرم همین نشان از وضعیت خاص و بحرانی فعلی دارد.
این چند وقت٬ درست از وقتی که مهندس موسوی شخصا پا وسط میدان گذاشت بحثهای زیادی در محافل اصلاح طلب مطرح شد حول محور رسیدن به اجماع. این بحث تکراری و کاملا بی نتیجه و با سابقه ی انتخابات گذشته. به نظر من جواب نمی دهد. اولا که نتیجه رای مردم به طرز وحشت انگیزی غیرقابل پیش بینی ست. ثانیا دور هم نشستن این طیف های سیاسی شلوغ و پلوغ دور یک میز بازدهی ندارد. هرکس اگر هم سهم نخواهد حرف خودش را میزند و دیگری را قبول ندارد. حزب درست و حسابی نداریم که. آنطوریکه مثلا در آمریکا با سنجش کامل٬ از بین کلینتون و اوباما یکی انتخاب شود. باید به راهی غیر از اجماع امیدوار بود.
با پیش بینی من اتوماتیک با رسیدن انتخابات ریاست جمهوری به مرحله ی دوم و بالا آمدن دو نفر که احتمالا یکی آقای احمدی نژاد خواهد بود سر نفر بعدی اجماع حاصل میشود. و با توجه به فضای آلوده انتخابات از جهت تخریب چهره ها نتیجه ی انتخابات را واگذار کنیم به هفته ی دوم انتخابات بهتر خواهد بود.
نوشته بودم که بهتر است خاتمی جمله ی شرطی یا من یا جناب موسوی را کنار بگذارد و در صحنه بماند. هر دو طرفدارانی دارند که در عین همپوشانی گسترده٬ با ترک صحنه از طرف هر کدام٬ راحت به دیگری رضا نمی دهند.
یادداشتم را کنار گذاشتم. آقای خاتمی دیروز طی بیانیه ای با محور "کناره گیری به نفع اخلاق" از حضور در انتخابات انصراف داد. به هرحال حتما با ظرایفی که در نظر داشتند و در بیانیه هم آمده به این جمع بندی و تصمیم رسیده اند که مهندس موسوی در برخورد با موانعی که بوجود خواهد آمد نتیجه ی بهتری خواهند گرفت.
سه ماه مانده به انتخابات رأیم را اعلام کنم اشکالی ندارد که؟!

نوروزنامه
حال و روزم چندان خوش نیست. بیشتر از هر وقت دیگه ای محتاج دعا هستم. چقدر سخت میگذره وقتایی که تنها سلاح آدم دعاست.
نزدیک عید نوروزه. عید هم عیدهای قدیم! اصلا یک مزه ی دیگه ای داشتن. رفیقمون (آقا احسان) یک بازی وبلاگی دعوتمون کردند با موضوع خاطرات عید نوروز. مارم که اگر همینجوری ول کنید دائم لبیک میگیم. به اینم لبیک گفتیم. شاید با سیر تو نوستالژی عیدنوروز از این حال و هوا دربیایم.

"مثل امسال سال کبیسه بود و ماهم خانوادگی همه برنامه ها رو گذاشته بودیم واسه دقیقه ی نود. برنامه هم طوری بود که سال تحویل شمال باشیم. دم رفتن هم قرار بر این شد که ماشین را بزنیم بغل و به همراه ابوی بریم سلمونی و سری صفا بدیم. البته خلوت بودن سلمونی در روز آخر سال هم مزید بر علت شد. نشسته بودیم تو نوبت و هی مشتری ها میومدن و واسه بعد از سال تحویل وقت میگرفتن. سر نوبتمون که شد آرایشگر در حالی که گوشی دستش بود این پا و اون پا میکرد که اگر خیلی کارتون عجله ای نیست بعد از سال تحویل خدمتتون باشیم. از ما هم اصرار که مگه نمیبینی زن و بچه تو ماشینن عجله داریم کارتو بکن. آخر سر از تلاش مضاعفش روی صندلی اصلاح گوشی دست ما هم اومد که لحظه سال تحویل اول فروردین نیست. درست یک ساعت و بیست دقیقه دیگه ست. هیچی دیگه رفتیم سوار ماشین شدیم و طی پروسه ای آرام آرام خانواده را هم در جریان عمق فاجعه گذاشتیم. خلاصه برای سال تحویل خودمون رو تا نزدیکای سد کرج رسوندیم و چی ها سر سفره ی هفت سین صحرایی گذاشته شد بماند. این بود انشای من. و از این کار نتیجه میگیریم که انسان همیشه باید درجریان باشد و برای کارهایش برنامه ریزی کند."
همینه دیگه تو این حال٬ نوستالژی مون هم نم کشیده! انتظار بهتر از این که نداشتید.
الان که بعد از روایت این خاطره ی جذاب و پرکشش و پرکنشِ دراماتیک٬ فکر میکنم٬ پارسال غروبِ روز اوّل فروردین٬ تماشای فیلم دایره زنگی با بلیط سورپرایزی سینما آزادی چیز دیگه ای بود.< body>
روزهای آندلس (1)
سر یک سال نسخه ی کل شبه جزیره ایبریا از سواحل جنوبی تا ارتفاعات پیرنه بدست مسلمانان پیچیده شد. در مورد علت سقوط حکومت مرکزی مسیحی و اینکه "چی شد این شد" در پست سپیده دم آندلس گفتیم. مطمئنا چیزی فراتر از قدرت نظامی لازم است برای اینکه مردم یک سرزمین به یک دولت به هرحال بیگانه تن بدهند. اروپایی های معتقد به منطق "تیزی حرف اول و آخر را میزند" اصرار دارند که اگر اسپانیا مسلمان شد از صیقل شمشیرهای عربی بوده ولا غیر.
این وسط مورخین منصف بر فقدان تعجب برانگیز سند و مدرک از آن دوره ی تاریخ سخن به میان می آورند. از این جمله آقای ایگناسیو اولاگوئه در کتاب "هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در آندلس" صفحات کنده شده ی کتابهایی تاریخ را شاهد میگیرد و می گوید باید تاریخ آندلس خصوصا جزئیات فتحش را از نو بررسی کرد. به نتایجی هم رسیده. با کنار هم گذاشتن شواهد یکی از دلایل بسیار مهم را که کلیسا اصرار دارد رویش سرپوش بگذارد را ضعف ایدئولوژیک مسیحیت برشمرده. که برمیگردد به طرفدار نداشتن بحث داغ تثلیث در بین مردم و تناقضهایش. تا آنجا که پیروان مکتب توحید گرای آریانیسم روزبه روز زیادتر میشدند. حتی کشیشهای اسپانیا هم در جلسات تصمیم گیری به نتایجی میرسیدند که اصلا به مذاق پاپ و کلیسای فراگیر خوش نمی آمد. از این رو عجیب نیست که مردم اسپانیا با عربهای مسلمان موحد بیشتر احساسی خودمانی میکردند تا گوت ها یا رومیهای مسیحی.
موسی بن نصیر و طارق بن زیاد بعد از روبه راه کردن سرزمین تازه سنجاق شده به حکومت اموی راه دمشق در پیش گرفتند تا ببینند جریان نامه ی ولید بن عبدالملک خلیفه اموی چه بوده. در راه از طرف ولیعهد یعنی برادر ولید خبر محرمانه میرسد که "خلیفه درحال سرکشیدن آخرین جرعه های ریق رحمت است بی زحمت یک مقداری دست دست کنید تا آمدن شما با جشن تاجگذاری بنده ی حقیر یکی شود و خلاصه در خدمت باشیم."
موسی به این نامه توجه نمی کند و به راهش ادامه می دهد. خلاصه پیش بینی سلیمان در حق برادرش اشتباه از آب درنمی آید و این مورد هم به بدگویی های رسیده درباره رابطه موسی و طارق در پرونده ی موسی ثبت میشود. کار به جایی میکشد که با ضمانت و وثیقه، خلیفه رضایت میدهد که فاتح آندلس آخر عمر را گوشه سیاهچال طی نکند. آندلس به طارق هم وفا نکرد. طارق بعد از این انگار سرش را انداخت پایین و رفت شهرستان دنبال زندگی و زن وبچه. دیگر هیچ خبری ازش در تاریخ نیست.
در دوران خلافت بنی امیه آندلس همینطور کج دار و مریز با واسطه ولایت افریقیه زیر نظر خلیفه اداره میشد. حتی دوره ی عمربن عبدالعزیز، چون آنطوری که باید بالاسر کار نبودند، از ترس اینکه جوان مردم خراب نشود قصد کردند که آندلس را بی خیالش شوند و برگردند.
تا عبدالرحمان الغافقی به عنوان والی برگزیده شد. آدم باجوربزه ای بود و خوب از پس راست و ریس کردن کارها برمی آمد. به ذهنش رسید که راه دونوگل پژمرده یعنی موسی و طارق را ادامه دهد. آن زمان مسلمانان تا جنوب فرانسه و کرانه رود ساؤون پیشروی هایی داشتند. عبدالرحمن خودش را جمع و جور کرد و با هشتاد هزار نفر زدند به جاده. 732 میلادی یعنی 114 هجری سلسله جبال پیرنه را پشت سر گذاشتند و اول در اطراف تولوز، آکوتین که یک دولت خودمختار و خار چشم فرانسه بود را کنار زدند و راه گالیا را در پیش گرفتند تا به ده مایلی پاریس رسیدند.
آن زمان همه کاره شاهان فرانسه کاخبان ها بودند و شارل مارتل که در مرزهای شمالی برابر آنگلوساکسون ها گردوخاکی به پا کرده و از این رو به مارتل یعنی چکش معروف شده بود همه کاره ی سرزمین گل به شمار می رفت. به پیغام کمک خواهی آکوتین وقعی ننهاد تا خوب تارومار شدند. از هرجایی توانست نیرو جمع کرد. حتی در سپاهش جنگجویانی داشت که سازوبرگشان چیزی جز یک عدد چماق و لایه ای پوست پلنگی نبود. آکوتینی های عقب نشینی کرده هم با شارل مارتل دست دادند و در جایی بین پواتیه و تور فرانسه آن طرف رود در دامنه ی کوه پردرخت اردوگاه زدند.
لشکر عبدالرحمن به اینجا که رسید با فتوحات و تلفات و غنایمی که بدست آورده بود هشتادهزار نفر میشدند. دو سپاه هفت روزی با رودررویی های پراکنده زورآزمایی کردند. روز نهم جنگ شکل خودش را گرفت. هردو طرف پیروزیهایی داشتند و موفقیت سپاه عبدالرحمن پیش بینی میشد. تا اینکه فرانک ها راهی به سوی اردوگاه غنایم مسلمانان باز کردند. همین مسئله کار دست مسلمانان داد. سپاه به هم ریخت. وسط جمع و جور کردن سپاه به هم ریخته عبدالرحمان تیر میخورد و از اسب می افتد و خلاص. مسلمانان روحیه باخته هم جنگ را کنترل کردند تا شب شد. در شورای فرماندهان تصمیم بر این شد که عقب نشینی بکنند. سپیده دم صبح که سپاهِ با روحیه به قصد شبیخون، زدند به اردوگاه مسلمانان دیدند جا تره و بچه نیست. شارل مارتل از ترس اینکه نکند این عقب نشینی استراتژیک، تله باشد تنها به پاکسازی فیزیکی مجروحان و تقسیم غنایم به جا مانده قناعت کرد و بر گشت دنبال زندگیش. این واقعه در تاریخ مسلمانان به بلاط الشهدا معروف است و در شعبان سال ۱۱۴ هجری مطابق با اکتوبر ۷۳۲ ثبت شده.
مورخین اروپایی این جنگ را به صورت خیلی اغراق آمیز، نقطه ی عطفی در تاریخ اروپا به حساب می آورند. تا آنجا که سرنوشت مسیحیت و اروپا و تاریخ عالم از اسطوره ی شارل مارتل و نبرد پواتیه نشات میگیرد. البته خیلی بعید هم نیست چون در صورت پیروزی عبدالرحمان بر سرزمین گل، در اروپا چندان استحکاماتی در برابرشان نمی بود. ادوارد گیبون در این رابطه گفته: "چه بسا امروز در مدارس آکسفورد قرآن تدریس میشد و واعظان از منابر درباره حقانیت محمد(ص) و صدق وحی و رسالت او سخن می گفتند."
>> ادامه دارد...
عشق میاد
هــر کـسـی دنـبــال خـبـــر مـی گـرده بهش بگین عشق داره برمی گرده
عـشــق میـاد هـمیـن روزا خیـلی زود عـشـق میـاد تـازه می فهمیم کی بود
وقـتی میـاد دورور برش شلوغ نیست ایـندفه حـتمـا" خـودشـه دروغ نـیست
وقتی میـاد زندگی آسـون میشـه میـاد و تـو خـونـه هـا مهـمــون میـشه
عشقه دیگه فقط یه کم پیر شده از عـاشـقـا یــه خـــورده دلــگـیـر شـده
عشقه دیگه فقط توهیچ قابی نیست شبـیـه ایـن عشقای قلابی نیست
عـشـقـــه و نـــامــه هـــای راه دورش عـشـق میـاد٬ عشق و دل صبورش
میـاد و ایـن پنجـره هـا وا میـشـه دلـخــوشـی گـمشــده پـیــدا مـیــشـه
عــشـق میــاد شـهــر و خـبــردار کـن ایـنــو بـرای هـمــه تــکــرار کـن
امیر پیرنهان
به نظر حقیر این ترانه ی آلبوم جدید احسان خواجه امیری شدیدا شائبه سیاسی داره. اونم نزدیکی انتخابات و شدت تلاش برای برگرداندن چهره های مورد اعتماد مردم به صحنه. مصداقش اینجا و اینجا. اسم آهنگ هست عشق میاد. ملودیش هم زیادی آشنا میزنه. ملودی "رفیق من سنگ صبور غمهام..." فیلم سنتوری ساخته محسن چاووشی که ریتم سرخوشانه ی ستاد انتخاباتی گرفته. پس حواس عمو صفار و دوستان سازمان مجوزدهی کجاست؟ پی بررسی وضعیت ارتداد گلشیفته ی فراهانی؟!
