شوالیههای معبد یا تاریخچه مختصر فراماسونری 2

ادامه از "شوالیههای معبد یا تاریخچه مختصر فراماسونری 1"
معبد سلیمان وسط مرزهای اسلام
با فتوحات مسلمین و عقب نشستن رومیان، سرزمین فلسطین درسته افتاد وسط مرزهای سرزمین اسلامی. سیاست مسلمانان بر آن بود که گرفتن جزیهی نقدی از اهلکتاب را بر اسلام آوردن زورکیشان ترجیح میداد. از این رو مسلمان و مسیحی و یهودی بالاخره یک جوری دور هم در بیتالمقدس روزگار میگذراندند.
کلیساها و کنیسههایی که بنایشان سرپا بود دست نخوردند و در کنارشان مساجد نوساز قرار گرفتند. از عمر معبد سلیمان در آن زمان چیزی حدود 1300 سال میگذشت. چنان که از تاریخ برمیآید از تاخت و تاز بختالنصر بابلی و دیگر لشکرکشیهای تاریخی از آن تنها مخروبهای مانده بود. جایی که میشود گفت تنها پاتوق خاخامها و بزرگان یهودی بود که از گنجینه مدفون در آن هم کمابیش با خبر بودند.
صبحانه جناب پاپ![]()
سالها از پی سالها گذشت. روزی از روزها، آن سر دنیا در اروپا، پاپ اوربان دوم، طی مطالعات روزانه کتاب مقدس چشمش به توصیفات تورات از سرزمین فلسطین افتاد. بیشتر که نگاه کرد توصیف "سرزمین شیر و عسل"ش چنان مست کرد که دامن از کف بداد و اولویت اولش شد تلاش برای رسیدن به این مهم. از آنجا که ممالک اروپایی مدتی بود با خشکسالی و قحطی بیسابقهای دست و پنجه نرم میکردند ایدهی فتح سرزمینهای حاصلخیز که تمی مذهبی هم دارا باشد بسیار مقبول بود. حضرت پاپ بلند شد و نشست و گفت بیتالمقدس در اصل مال ما مسیحیهاست و یادگارهای مسیح و صلیبش و مقبرهاش و اینها و کلا باید برویم تا باشیم و گر نرویم نمیشود. سرانجام با موافقت سران دولتهای مسیحی اروپا در سال 1095 .م شوالیههای مسیحی را با ارتشی گرسنه، با حداقل امکانات و حداکثر هیجان ماموریت دادند تا بروند و با فتح بیتالمقدس هرچه شیر و عسل هست را بیاورند تا دور هم بزنند به بدن.
شوالیهها میتازند
اینجا بود که سریال جنگهای صلیبی رسما وارد مرحلهی اجرا شد. خیل سربازان مسیحی یک لاقبایی که از اروپا گسیل شده بودند و نرسیده به میدان جنگ در راه جانشان در رفت از اولین قربانیان جنگ بودند. با شوکی که به مرزهای مسلمانان وارد شد سپاه صلیبی خیلی زود به محل قرار رسید. در بیت المقدس تنها تیزی بود که حکم میکرد. کار به جایی رسید اگر از ارض مقدس نقشهی هوایی گرفته میشد مسیر خیابانها با رنگ قرمز تیره کاملا قابل مسیریابی میبود.
شوالیهها تا پایشان به شهر فتح شده باز شد برای غارت همه جا را سیر کردند. گشتند و گشتند تا اینکه مسیرشان افتاد به باقیماندههای معبد سلیمان و آدمهای نگرانی که اهل معامله هم به نظر میآمدند. کاهنان نگهبان معبد دست گروه جستجوگر را گرفتند و بی سروصدا بردند آن پایینها و چیزی را نشانشان دادند که به گفتهی سرپرست شوالیهها زندگیشان را تغییر داد.
ادامه دارد...
این قطار رفته

قطار ميرود
تو ميروی
تمــام ايستگاه ميرود
و من چقــدر سادهام
كه ســالهاي سال
در انتظار تو
كنار اين قطارِ رفته ايستادهام
و همچنان
به نردههاي ايستگاه رفته
تكيه دادهام!
***
قيصر امين پور
