تاج عطش

از شهادت پدرش روبروی خیمه‌ها چندی نمی‌گذشت. پسر با لباس رزم روانه‌ی خیمه‌ی مولایش شد. مولای عشق از بیم دل مادر داغ دیده، مکث می‌کند. جوان گره‌های زره را نشان می‌دهد که به دست مادر محکم شده.
با شوقی لبریز آهنگ میدان می‌کند. رسم است جنگاور عرب به وسط رزمگاه که می‌رسد رجز می‌خواند. از خود می‌گوید. از جنگاوری‌ها، از نسبش، از افتخارات قبیله‌اش. تا ته دل طرف مقابل خالی شود. تا بدانند با چه کسی رو در رو می‌شوند.

ولی «عَمرو بن جناده» خود را نمی‌بیند. سر را بالا می‌گیرد و از عشقش می‌گوید:

أميري حسين ونعم الأمير     سرور فؤاد البشير النذير
 علي وفاطمة والداه           فهل تعلمون له من نظير؟
له طلعت مثل شمس الضحی    له غره مثل بدرالمنیر

«سالارم حسين است و چه نيك سالارى است!
كه شادى دل پيامبرِ مژده‌ده و بيم‌ده است.
پدر و مادر او على و فاطمه اند.
آيا ايشان را همانندى سراغ داريد؟
او را جلوه‌ایست همچون خورشید تابان.
پیشانی‌اش پهلو به ماه شب چارده می‌زند.»

سادگیمو ساده نگیر

"آدما کلن دو دسته‌ان: یا زرنگن یا ساده"

هیچ دقت کردین قریب به اتفاق آدما خودشون رو جزو دسته‌ی دوم می‌پندارند؟ امتحان کردنش مشکل نیست. خودم کم ندیدم قالتاقها و دودره‌بازانی که مهارتشان در سوءاستفاده کردن از دیگران شهره‌ی عام و خاص است ولی متواضعانه زل می‌زنند تو چشم آدم و ابراز سادگی می‌کنند.

پ.ن1: بیچاره ما ساده‌دلان که به لقب ساده بودن مان هم چشم دارند و میخواهند به‌طورغیرقانونی بهش مفتخر بشن و باهاش پز بدن.

پ.ن2: یاد آهنگ یک خواننده افتادم که طفلک خوب میخونه‌ها ولی تا به این ترانه و اعتراف به سادگی که میرسه وسطش از دستش درمیره و فالش میخونه و اتفاقا هردفعه هم صدابردار میزنه تو حالش.