تردید و کبریت

تردید به خوره می‌ماند. از درون روح را می‌جود. خرچ خرچ. نسبت نسَبی عجیبی با موریانه دارد. سازه‌ای به عظمت انسان را آرام آرام پوک می‌کند. ستونهایی به چه استحکام را شکننده می‌کند. به روکش زندگی ذره‌ای خش نمی‌اندازد. از دید ناظر خارجی همه چیز رو به راه است. ولی آن زیر دارد کار خودش را می‌کند. وای به وقتی که به حال خودش واگذارده شود. به حال خودمان واگذارده شویم. وای به وقتی که حجم تفکر مسموم از مقاومت مصالح بزند بالا. فرو ریختن آدم‌ها ذره‌ای جاذبه‌ بصری ندارد.
مرض عصر سیمان است شک!

" .. در این کوچه هایی که تاریک هستند.
من از حاصل ضرب تردید وکبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است...
بیا تا نترسم...
  " سهراب سپهری - صدا کن مرا

بر دوش ما مَنه!

"پروردگار ما، اگر فراموش كرديم يا خطا كرديم بر ما مگير.
  پروردگار ما، بندى بر ما مَنه چنانكه بر كسانى كه پيش از ما بودند نهادى.
  پروردگار ما، و آنچه ما تاب آن را نداريم بر دوش ما منه،
  و از ما درگذر
  و ما را بيامرز
  و بر ما رحمت آر

"                    
-سوره بقره آیه 286

(1) گلدان اطلسی گوشه حیاط را می‌شکند، با ماژیک روی دیوار اتاق خط خطی می‌کند، برای عروسک خواهرش سبیل می‌کشد، مشق‌هایش را نمی‌نویسد، حرف بد می‌زند، علیرغم محبت پدرومادرش به آنها بی‌ادبی می‌کند، بی اجازه از خانه بیرون می‌زند، پی بازی و دعوا و شیطنت.
این کودک سرتق شب که با گردن کج به خانه برمی‌گردد، برای عذرخواهی، پدر و مادرند که حرف در دهانش می‌گذارند. تا راهش دهند. تا به راهش بیاورند.
(2) آیاتی که در قرآن با "ربنا" و "اللهم" شروع می‌شوند از مهرآمیزترین آیاتند. به انسان یاد می‌دهند بخواهد. چه چیزی بخواهد. از چه کسی بخواهد.
(3) 67 آیه از آیات قرآن را که با کلمه ربنا می‌شوند در ادامه مطلب کپی-پیست شده. به قدر تشنگی باید چشید.

ادامه نوشته

وقتی برسه به اینجا

" دارم دروغ می‏گم؛ دارم می‏رم شیره ‏كش خونه. معتاد شد‏م، دارم می‏رم بعد از این‏كه مواد كشیدم جُرم و جنایت كنم. آدم بكشم، همیشه لایِ مجله فیلمام یه مسلسل قایم می‏كنم باهاش شبا آدم می‏كشم، بعد دم صبح دوباره می‏رم شیره كش خونه. كلی تو این مدت آدم كشتم؛ واسه این كه منو نشناسن سبیل مصنوعی می‏ذارم، بعد می‏رم آدم می‏كُشم. كوش این سبیل مصنوعی؟ تو جیبم بودا؛ كوش؟ به خاطرِ همینه كه شبا هذیون می‏گم؛ چون دسته‏ های مافیایی دنبال‏من؛ سَرانِ پنج‏تا خانواده دنبال‏من؛ دارن نقشه می‏كشن این خونه‏ رو با دینامیت بتركونن. یكی از همین شبا هر سه تامون تیكه تیكه می‏شیم و می‏ریم هوا… یه چیزی بهت بگم مامان؛ آدم بمیره بهتر از اینه كه خُل باشه ولی فكر كنه سالمه  "

اینجا بدون من - بهرام توکلی

In Parentheses

(یک) من خوبم! اگر کسی احیانا جویای احوالم باشد. از این باب. وگرنه "خوبی" به عنوان یک ارزش و صفت از لحاظ معنایی دایره بسیار گسترده‌ای از سفید محض تا خاکستری تیره دارد که به ما نیامده! جمله خبری بود.

(دو) الان حدود دو سه ماهی می‌شود که سرِ کارم. شیفتِ عصر یک روزنامه. زیرمجموعه واحد صفحه‌آرایی. بیزینس دلچسبیست. تا کِرمش به جان آدم نیفتد متوجه نمی‌شود. ولی از آنجا که می‌دانم مشاغل وابسته به مطبوعات پرخطرند تا روز موعود توقیف به فکر کاری مطمئن‌تر برای صبحم هستم.

(سه) هرچند دور از وبلاگ و نوشته‌های دوستان نبودم ولی دلم برای نوشتن و پیگیری جدی تر وبلاگ تنگ شده. که زود به زود از حال و روزم و آنچه موجب تحریک شاخک‌هایم می‌شود بنویسم. حالا نه خیلی هم زود به زود. دیر به دیر تا حدامکان منظم با فاصله‌های کمتر.

(چاهار) تو فکر اینم که دستی به سر و روی این قالب بکشم. از امروز یک روزشمار برای تعیین فاصله حرف تا عمل استارت می‌خورد. فاصله حرف تا عمل برای مصوبه‌ای نیم فوریتی.

(پنج) در صورت رویت این نوشته یقین بدانید این پست همچون چند پست سلفش دچار سرنوشت امحا یا ثبت موقت نگردیده است. به افتخارش!