پایان؟
1) مدتی است سوالی به جانم افتاده که دقیقا یک نقطهی پایانی چه تعریفی
میتواند داشته باشد. یک ته خط آبرومندِ باشناسنامه که شکل ادا درآوردن و
لوس بازی نباشد چه مشخصاتی دارد. یک انتهای قانعکننده که بگی آهان آهان
"خداحافظ!" چگونه قابل تشخیص است. حالای نقطه انتهایی هر چی. یک نمایشنامه.
یک رابطه دوستانه. یک میهمانی. یک وبلاگ. یک سبک زندگی. اصلا یک زندگی.
2) فکر میکنم به اینکه جملات پایانی قبل از خداحافظی چه لحنی باید داشته باشد. چقدر میتواند کش بیاید. آخر فکر میکنم ما ایرانیها برای شناسایی نقطه پایان مشکل داریم. مثلا برای میهمانی هایمان، خداحافظی خودش قد یک میهمانی پروپیمان است. فقط لوکیشن میهمانی میشود راهرو یا کوچه و با هشدار آرامتر همسایه ها خوابند، ایستاده تند تند گپ های جامانده را به جریان میاندازیم. انگار دلمان نیاید از مزه لحظههای آخر دل بکنیم. مزهای دارد مثل مزه نوشابه ته لیوان که به مدد فورت فورتِ نی بالا کشیده میشود. مثل لذت ثانیه ثانیهی دقیقهی نود. اگر وقت اضافه هم داشته باشد که چه بهتر.
3) یا قضیه آخرالزمان و پایان دنیا! تعداد فیلمهایی که دارد همه چیز به آخر میرسد در آن ور دنیا و فروش عجیبشان قابل تامل است. "آخرالزمونهها!" این جمله را پدران پدربزرگ ما هم در این ور دنیا با همین غلظتی میگفته اند که امروز در تاکسی و اتوبوس میشنویم. انگار دوست داریم این آخرها را. بدمان هم نمیآید کش بیاید. عادت کردهایم به لذت زندگی در ته خط.
4) خداحافظی در اوج، آویزان کردن کفشها و کنارهگیری از سیاست و مدیریت و میدان دادن به جوانترها و امثالهم در مملکت ما با توجه به این لذت کذایی در حد شعار ماندهاند.
5) پس لطفا در این مورد دست از سر من بردار. اینجا کی روی اوج بوده اصلا. شرایطش به من نمیخورد. بخورد هم بی خیال. بعد هم وبلاگ به این لاغری جای کسی را تنگ نکرده که. فعلا قصد خداحافظی وبلاگی ندارم. با توام ای سوال خوره مانندِ نامربوط! این لذت کوچک را از من دریغ کن.
2) فکر میکنم به اینکه جملات پایانی قبل از خداحافظی چه لحنی باید داشته باشد. چقدر میتواند کش بیاید. آخر فکر میکنم ما ایرانیها برای شناسایی نقطه پایان مشکل داریم. مثلا برای میهمانی هایمان، خداحافظی خودش قد یک میهمانی پروپیمان است. فقط لوکیشن میهمانی میشود راهرو یا کوچه و با هشدار آرامتر همسایه ها خوابند، ایستاده تند تند گپ های جامانده را به جریان میاندازیم. انگار دلمان نیاید از مزه لحظههای آخر دل بکنیم. مزهای دارد مثل مزه نوشابه ته لیوان که به مدد فورت فورتِ نی بالا کشیده میشود. مثل لذت ثانیه ثانیهی دقیقهی نود. اگر وقت اضافه هم داشته باشد که چه بهتر.
3) یا قضیه آخرالزمان و پایان دنیا! تعداد فیلمهایی که دارد همه چیز به آخر میرسد در آن ور دنیا و فروش عجیبشان قابل تامل است. "آخرالزمونهها!" این جمله را پدران پدربزرگ ما هم در این ور دنیا با همین غلظتی میگفته اند که امروز در تاکسی و اتوبوس میشنویم. انگار دوست داریم این آخرها را. بدمان هم نمیآید کش بیاید. عادت کردهایم به لذت زندگی در ته خط.
4) خداحافظی در اوج، آویزان کردن کفشها و کنارهگیری از سیاست و مدیریت و میدان دادن به جوانترها و امثالهم در مملکت ما با توجه به این لذت کذایی در حد شعار ماندهاند.
5) پس لطفا در این مورد دست از سر من بردار. اینجا کی روی اوج بوده اصلا. شرایطش به من نمیخورد. بخورد هم بی خیال. بعد هم وبلاگ به این لاغری جای کسی را تنگ نکرده که. فعلا قصد خداحافظی وبلاگی ندارم. با توام ای سوال خوره مانندِ نامربوط! این لذت کوچک را از من دریغ کن.
+ نوشته شده در سیزدهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت توسط علیرضا
|