می بالم

همه چی آرومه

دارم فکر میکنم واقعا چقدر خوب است گاهی وقت ها همه چیز آرام باشد و آدم هم خوشحال باشد و طی یک پروسه ی طولانی مدت به خودش ببالد!

بچشان ما را (1)

خنکای بخشايش

أللهم أذِقنا بَردَ عَفوِک

خدایا بچشان ما را از خنکای بخشایش ات

#

مثبت و منفیِ هیچ

نادر سیاه دره (هیچ) 

کلمات کلیدی: هیپوفیوز٬ کله هویجی٬ پسره ی کمرنگ٬ فیلمِ نرم٬ عفت خوبه!٬ برسونمتون٬ کلیه ساز٬ اِک اُه اُرد.
جمله ی اساسی: من اگر غذا نخورم می میرم!

پوستر فیلم "بیست" با چهره ی وارفته ی پرویز پرستویی وسوسه ای نیانگیخت تا مشتری فیلم عبدالرضا کاهانی بشم. برعکسش فیلم "هیچ"! از اول عید تو سرم بود یک فیلم نوروزی نوبر کنیم خاطره اش بمونه که با تعریف ها و پیش نمایش ها قرعه به نام هیچ زده شد.
داستان درباره یک پیرپسر با بازی "مهدی هاشمی"ه که به خوردن معتاده. برای دراومدن از این خماری و سیر شدن به هر خفتی تن میدهد. از ایستادن جای نگهبان شیفت شب بیمارستان گرفته تا سطل ته مانده ی بشقابهای رستوران ها. یک ایده ی کمیک با پرداختی فانتزی. همانی که در تیزر ها و بیلبورد ها به چشم می آید. ولی سورپرایز فیلم قالب کردن یک داستان تلخ با برش های شیرین است. جوری که آخر فیلم باید برایند تلخی و شیرینی اش "هیچ" شده باشد. ولی اگر شما هم امتحان کنید نمیشود. چیز عجیبی درمی آید. نیم ساعت اول بعد از فیلم توی ذوق زدگی به حدی است که باید عذرخواهی کرد به خاطر کلیت سینمای ایران. نیم ساعت بعد ابراز اشمئزاز و حال به هم خوردگی از بعضی صحنه های فیلم است به همراه بالاپایین کردن سطح ستاره های فیلم با پتانسیل کاراکترها. بعد از آن دیگر به تحسین کردن پرداخت شخصیت ها و یادآوری موقعیت ها و دیالوگ های بامزه فیلم میگذرد. جایی که من میگویم هضم فیلم. امتحان کنید.

درکل نمره ی خوبی به فیلم میدهم.به نظر من از اتفاقات خوب سینمای ما٬ جا افتادن ژانر "به شدت شبیه زندگی" است که بعد از "مهمان مامان" مهرجویی دارد پا میگیرد. "درباره ی الی.."٬ "دایره زنگی" و "هیچ" را من در این ژانر دسته بندی میکنم. شادی و غم در کنار هم. جوری که مشخص کردن خط مرز برایش امکان پذیر نیست. آخرش هم شیرینی هایش در خاطر می ماند در کنار یک تجربه. درست مثل زندگی.

فیلم

اینک بهار

بهاريه 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگ‌های سبز بید،
عطر نرگس، رفص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب
خوش به‌حالِ آفتاب

ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام
بادۀ رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از "تو" اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از "من" اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از "ما" اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری
از مجموعۀ «ابر و کوچه»