روزهای آندلس (1)
سر یک سال نسخه ی کل شبه جزیره ایبریا از سواحل جنوبی تا ارتفاعات پیرنه بدست مسلمانان پیچیده شد. در مورد علت سقوط حکومت مرکزی مسیحی و اینکه "چی شد این شد" در پست سپیده دم آندلس گفتیم. مطمئنا چیزی فراتر از قدرت نظامی لازم است برای اینکه مردم یک سرزمین به یک دولت به هرحال بیگانه تن بدهند. اروپایی های معتقد به منطق "تیزی حرف اول و آخر را میزند" اصرار دارند که اگر اسپانیا مسلمان شد از صیقل شمشیرهای عربی بوده ولا غیر.
این وسط مورخین منصف بر فقدان تعجب برانگیز سند و مدرک از آن دوره ی تاریخ سخن به میان می آورند. از این جمله آقای ایگناسیو اولاگوئه در کتاب "هفت قرن فراز و نشیب تمدن اسلامی در آندلس" صفحات کنده شده ی کتابهایی تاریخ را شاهد میگیرد و می گوید باید تاریخ آندلس خصوصا جزئیات فتحش را از نو بررسی کرد. به نتایجی هم رسیده. با کنار هم گذاشتن شواهد یکی از دلایل بسیار مهم را که کلیسا اصرار دارد رویش سرپوش بگذارد را ضعف ایدئولوژیک مسیحیت برشمرده. که برمیگردد به طرفدار نداشتن بحث داغ تثلیث در بین مردم و تناقضهایش. تا آنجا که پیروان مکتب توحید گرای آریانیسم روزبه روز زیادتر میشدند. حتی کشیشهای اسپانیا هم در جلسات تصمیم گیری به نتایجی میرسیدند که اصلا به مذاق پاپ و کلیسای فراگیر خوش نمی آمد. از این رو عجیب نیست که مردم اسپانیا با عربهای مسلمان موحد بیشتر احساسی خودمانی میکردند تا گوت ها یا رومیهای مسیحی.
موسی بن نصیر و طارق بن زیاد بعد از روبه راه کردن سرزمین تازه سنجاق شده به حکومت اموی راه دمشق در پیش گرفتند تا ببینند جریان نامه ی ولید بن عبدالملک خلیفه اموی چه بوده. در راه از طرف ولیعهد یعنی برادر ولید خبر محرمانه میرسد که "خلیفه درحال سرکشیدن آخرین جرعه های ریق رحمت است بی زحمت یک مقداری دست دست کنید تا آمدن شما با جشن تاجگذاری بنده ی حقیر یکی شود و خلاصه در خدمت باشیم."
موسی به این نامه توجه نمی کند و به راهش ادامه می دهد. خلاصه پیش بینی سلیمان در حق برادرش اشتباه از آب درنمی آید و این مورد هم به بدگویی های رسیده درباره رابطه موسی و طارق در پرونده ی موسی ثبت میشود. کار به جایی میکشد که با ضمانت و وثیقه، خلیفه رضایت میدهد که فاتح آندلس آخر عمر را گوشه سیاهچال طی نکند. آندلس به طارق هم وفا نکرد. طارق بعد از این انگار سرش را انداخت پایین و رفت شهرستان دنبال زندگی و زن وبچه. دیگر هیچ خبری ازش در تاریخ نیست.
در دوران خلافت بنی امیه آندلس همینطور کج دار و مریز با واسطه ولایت افریقیه زیر نظر خلیفه اداره میشد. حتی دوره ی عمربن عبدالعزیز، چون آنطوری که باید بالاسر کار نبودند، از ترس اینکه جوان مردم خراب نشود قصد کردند که آندلس را بی خیالش شوند و برگردند.
تا عبدالرحمان الغافقی به عنوان والی برگزیده شد. آدم باجوربزه ای بود و خوب از پس راست و ریس کردن کارها برمی آمد. به ذهنش رسید که راه دونوگل پژمرده یعنی موسی و طارق را ادامه دهد. آن زمان مسلمانان تا جنوب فرانسه و کرانه رود ساؤون پیشروی هایی داشتند. عبدالرحمن خودش را جمع و جور کرد و با هشتاد هزار نفر زدند به جاده. 732 میلادی یعنی 114 هجری سلسله جبال پیرنه را پشت سر گذاشتند و اول در اطراف تولوز، آکوتین که یک دولت خودمختار و خار چشم فرانسه بود را کنار زدند و راه گالیا را در پیش گرفتند تا به ده مایلی پاریس رسیدند.
آن زمان همه کاره شاهان فرانسه کاخبان ها بودند و شارل مارتل که در مرزهای شمالی برابر آنگلوساکسون ها گردوخاکی به پا کرده و از این رو به مارتل یعنی چکش معروف شده بود همه کاره ی سرزمین گل به شمار می رفت. به پیغام کمک خواهی آکوتین وقعی ننهاد تا خوب تارومار شدند. از هرجایی توانست نیرو جمع کرد. حتی در سپاهش جنگجویانی داشت که سازوبرگشان چیزی جز یک عدد چماق و لایه ای پوست پلنگی نبود. آکوتینی های عقب نشینی کرده هم با شارل مارتل دست دادند و در جایی بین پواتیه و تور فرانسه آن طرف رود در دامنه ی کوه پردرخت اردوگاه زدند.
لشکر عبدالرحمن به اینجا که رسید با فتوحات و تلفات و غنایمی که بدست آورده بود هشتادهزار نفر میشدند. دو سپاه هفت روزی با رودررویی های پراکنده زورآزمایی کردند. روز نهم جنگ شکل خودش را گرفت. هردو طرف پیروزیهایی داشتند و موفقیت سپاه عبدالرحمن پیش بینی میشد. تا اینکه فرانک ها راهی به سوی اردوگاه غنایم مسلمانان باز کردند. همین مسئله کار دست مسلمانان داد. سپاه به هم ریخت. وسط جمع و جور کردن سپاه به هم ریخته عبدالرحمان تیر میخورد و از اسب می افتد و خلاص. مسلمانان روحیه باخته هم جنگ را کنترل کردند تا شب شد. در شورای فرماندهان تصمیم بر این شد که عقب نشینی بکنند. سپیده دم صبح که سپاهِ با روحیه به قصد شبیخون، زدند به اردوگاه مسلمانان دیدند جا تره و بچه نیست. شارل مارتل از ترس اینکه نکند این عقب نشینی استراتژیک، تله باشد تنها به پاکسازی فیزیکی مجروحان و تقسیم غنایم به جا مانده قناعت کرد و بر گشت دنبال زندگیش. این واقعه در تاریخ مسلمانان به بلاط الشهدا معروف است و در شعبان سال ۱۱۴ هجری مطابق با اکتوبر ۷۳۲ ثبت شده.
مورخین اروپایی این جنگ را به صورت خیلی اغراق آمیز، نقطه ی عطفی در تاریخ اروپا به حساب می آورند. تا آنجا که سرنوشت مسیحیت و اروپا و تاریخ عالم از اسطوره ی شارل مارتل و نبرد پواتیه نشات میگیرد. البته خیلی بعید هم نیست چون در صورت پیروزی عبدالرحمان بر سرزمین گل، در اروپا چندان استحکاماتی در برابرشان نمی بود. ادوارد گیبون در این رابطه گفته: "چه بسا امروز در مدارس آکسفورد قرآن تدریس میشد و واعظان از منابر درباره حقانیت محمد(ص) و صدق وحی و رسالت او سخن می گفتند."
>> ادامه دارد...