- اسمش "علی"ه!
دکتر مارسل(با لهجه): نصف ایرانیایی که میشناسم اسمشون علیه
-سیاسیه
دکتر مارسل: ایرانی نمی‌شناسم سیاسی نباشه!

(1) به لطف دوستان بلیط نمایش "کافه مک آدم" جور شد و با افشین و سیدکا میهمان تالار چهارسو تئاتر شهر شدیم. جدیدترین اثر «محمود استاد محمد» داستان یک کافه در تقاطع «سن‌لورن» با «سن‌کترین» شهر مونترال کاناداست که پاتوق یک سری سیاسی‌های واخورده‌ی ایرانی شده تا دور هم جمع شوند و تیکه بار هم کنند. داستان از نظر تاریخی در حول و هوش سالهای 60 تا 65 می‌گذرد. زمانی که فعالین حزب  تاریخ‌گذشته‌ی توده از تهران رانده و از مسکو مانده به دربسته می‌خورند و می‌خواهند خودشان را از نو پیدا کنند. البته در بین‌شان هستند کسانی که هنوز میل دارند محدود در ایدئولوژی سیاسی کنسرو شده‌ حزب، دست و پا بزنند و با رعایت محافظه‌کاری، به عالم و آدمی که نمی‌فهمند چه چیزی را دارند از دست می‌دهند بد و بیراه بگویند.
(2) خوب که نگاه کنیم دورنمای سیاست یک روند خطی دارد. عده‌ای دور هم جمع می‌شوند و فکری را پرورش می‌دهند. آن را مفید برای کل خلایق می‌پندارند. می‌نشینند برنامه‌ریزی می‌کنند تا چگونه آن را برای مردم جا بیندازند تا دلپذیر جلوه کند. بعد به دامنه یارگیری بیفزایند تا بتوانند کم کم رقیبِ "با سلیقه‌ی متفاوت" را از میدان به در کنند... و بیچاره این‌هایی که در پروسه‌ی یارگیری درگیر این روند خطی می‌شوند. با دنیایی از آمال و آرزو درگیر به اصطلاح سیاست می‌شوند. بدون پشتوانه‌ی فکری و از روی دست نوشته‌ی بالایی‌ها بحث و جدل می‌کنند. از سیاست شعله‌ور می‌شوند. می‌‌سوزانند. می‌سوزند. به مرحله سیاست‌زدگی می‌رسند و اگر عاقل باشند کم کم به انفعال و  بدبینی و وازدگی، سردِ سرد مثل هوای منفی 37 درجه‌ی زمستان مونترال.
(3) یک چیزی که نمی‌شود کتمانش کرد سیاسی بودن جماعت ایرانی است. در این زمینه ملت متفاوتی هستیم. به هم که می‌رسیم سیاست جزو اولین انتخاب‌های ماست برای گپ زدن. برعکس فرهنگ‌های دیگر که در بین سه موضوع نامناسب برای گفتگوست. از کوچک و بزرگش خودمان را صاحب نظر در ریزترین و درشت‌ترین میدانیم. یک چیزی هم که ناراحت‌کننده‌ست این است که عده‌ای برای پیشرفت راه شقاوتمند یا شاید سعادتمند خود اصرار بر گسترش این فضا و حضور مردم در صحنه دارند. به بالا بردن این تب کاذب علاقه دارند و حساب آینده‌ی جماعتی را نمی‌کنند که بعد می‌فهمند خیلی چیزها را نمی‌دانند و بازی خورده‌اند.
(4) سیاسی کردن افراطی مردم به جایی می‌رسد که سلایق سیاسی معیار دوستی‌ها و نفرت‌ها می‌شود. نگاه سیاه و سفید باب می‌شود. فارغ از اینکه اغلب خاکستری هستیم حالا بعضا یه کم روشنتر یا یه کم تیره‌تر. تفسیر نادرست «دیانت ما عین سیاست ماست» به استفاده‌ی همه‌گیر برهان خلف از این گزاره‌ی منطقی منجر می‌شود که از روی گرایش سیاسی طرف، بهشتی یا جهنمی بودن او را استدلال می‌کنیم. اینجاست که  به نظر من قضیه از دست بنده‌ی خدا سیاستگذار هم خارج می‌شود.
جامعه‌ای را تحویل می‌گیریم که در نهایت به امثال «کتی» ها حق می‌دهد که تنها، بازیگر نمایشی که برایشان انتخاب شده نباشند و با ترک صحنه دنبال تازگی و نمایشنامه‌ی دلخواهشان بروند.
(5) تخم سیاست به گیاه "مک‌آدم" می‌ماند. گیاهی است گلدانی. همان گیاهی که در ایران به نام پیچ شناخته می‌شود. بوته‌ای کم‌توقع و سخت جان که در هر آب و هوایی زنده می‌ماند و رشد می‌کند. اگر فضا را برای رشدش مهیا ببیند رشد می‌کند و شاخه در شاخه می‌پیچد و کل محیط را می‌گیرد و جای رشد هر گیاهی را می‌بندد.

mcAdam Cafe