دل شايد اسرارآميزترينِ هستي‌ باشد. پيچيده است. تنها خالقش سر از كارش درمي‌آورد. خيال مي‌كنيم مغز، عقل كل است و از پسش برمي‌آيد. ولي دل ساز خودش را مي‌زند. به آنچه خوش مي‌دارد آغوش ‌مي‌گشايد و از آنچه خوش ندارد چنان رو مي‌گرداند كه مگر اراده صاحب اصلي‌اش چاره‌اي سازد. هميني كه دست ماست و خيال مي‌كنيم اختيارش را داريم. كليد همين را دست خودمان هم نداده‌اند. حالا تصور كنيد پاي دل ديگري درميان باشد. مي‌شود پيچيده به توان پيچيده.

«و خدا بود كه دل‌هايشان را به يكديگر مهربان ساخت. اگر تو آنچه را كه در روي زمين است همه را خرج مي‌كردي، نمي‌توانستي ميان دل‌هايشان الفت افكني..»

قرآن كريم-سوره انفال-آيه 63

بعدالتحریر:  زندگی‌های مشترک آرامی که به بن بست طلاق نزدیک می‌شوند و بدون روزنه امیدی ناگهان "زندگی شیرین می‌شود!". عشق‌هایی که بدون دلیل آنچنانی تبدیل به نفرت می‌شوند. و عقلهایی که این وسط از پس هضم این نوسان‌های شدید برنمی‌آید. اینها انگیزه این نوشته است.
بعدالتحریر2: عاشق نشده‌ام. خیالتان تخت! هرچند همیشه فکر می‌کنم اگر دچار درد عشق بشوم و عشقش عشق باشد پایش می‌ایستم و سرکوبش نمی‌کنم ولی به هر حال تا الان... دچار نشده‌ام.
بعدالتحریر3: معتقدم می‌شود با دلها و دنیای اسرارآمیزشان کنار آمد. راه حلهایی دارد. عقل می‌تواند تاحدی هدایتش کند. ولی گره‌هایی هم هست که از پسش برنمی‌آییم و باید از کارشناس فوق تخصص "مقلب القلوب" برای حلش کمک گرفت.